سفارش تبلیغ
صبا ویژن



من از آن روز که در بند توام،آزادم






درباره نویسنده
من از آن روز که در بند توام،آزادم
م.رهــــــــــــا
ای که در این کوی قدم میزنی،روی توجه به حرم می نهی/ پای ز اول به سر خویش نه،‏خویش رها کن قدمی پیش نه... و حرم یعنی همین جا. ایمانگاه هر فراری، که هر کس و هر چیزی در آن امان امن الهیست. اینجا، ‏گریزگاه تمام ناگزیران است. هیچ کس را جواز تعقیب نیست. «و من دخله کان امنا»... اینجا حریم یارست و شیاطین اجازه ی ورود ندارند، ‏که در تراکم نزول فرشتگان جایی برای آنها نیست. هر چه هست خداست و هر که هست خدایی است. تو نیز، ‏اینجا در امانی، ‏از شیطان نفس و عفریت هوی و هوس. امان از «خود» در پناه «خدا». و اینک تویی!‏تثلیث «سکوت،‏اندیشه و عشق»، ‏سکوت در تحیر این جستجوی بی پایان و این یافتن بی سرانجام،‏ سکوت، ‏در ناخودآگاهی از خویش و اضطراب این لحظه های ناب انتظار. انتظار وصال و رسیدن،‏ اتصال به بینهایت بودن...... ««و کاش می شد هرگز خارج نشد از این احرام، که سراسر زندگی حرم امن الهی است.»»
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
قرعه کشی
دل را مجال نیست که از ذوق دم زند
راهی دیار یار
دل ز ما گوشه گرفت،ابروی دلدار کجاست؟
مفلسانیم و هوای دل و دلبر داریم
باد بهار مژده دیدار یار داد


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
من از آن روز که در بند توام،آزادم

آمار بازدید
بازدید کل :83835
بازدید امروز : 0
 RSS 

   

این روزها تماماً مملوم از حس از دست دادن

از حس دست دادن ان چیزهایی که زمانی به خودم تلقین میکردم که معاوضه کردی

اما ...

تمام کانالها را به امید دیدن عکسی،‏نشانی ... میگردم

شاید تصویر گمشده م در صفحاتش آرامم کند

چقدر سخت است حس نداشتن چیزهایی که میدانستی روزی برایشان حسرت میخوری

...

عمیقاً‏خسته م

پ.ن.اصلاح شد بانو



نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 3:42 عصر روز چهارشنبه 88 آبان 27

دلم برای زیـــارت بــهانـــه می خواهـــــد
به قدر گوشه چشمی اجازه می خواهـد
فـــــرای اذن دخـــولت،بـــرای مستی ِمن
کمی تبســم و یک دم پیالــه می خواهد
تلافی شـــب هجــــر و دعا و اشـک مـن
وصال سینه به سینه اشاره می خواهد
قسم به چشم خمار و قسم به آغوشت
که دل ز لعل تو سرّ شبــــانه می خواهد
اگــــر  ز کمتـــــر آنـی حضـــور دل نَبُــــوَد
ز درگهت شب و روزی انابـه می خواهــد
ز قصه ی شـــب های عاشق و معشوق
غزل نه بلکــه هزاران رساله می خواهد

 

 

هوای پاییز دیوانه م میکند مثل تمام پاییزهای قبل .....



نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 3:56 عصر روز چهارشنبه 88 آبان 6

وای باران

           باران

شیشه ی پنجره را باران شست

از دل من،اما ....

 

صدای رعد و برق با صدای مناجات حاج سعید و زیارت آقام امام رضا (ع)

یا معبودالعابدین

یا مشکورالشاکرین

یا جلیس الذاکرین

یا محمود من حمده

یا من لا یعلم الغیب الا هو

یا من لایدبر الامر الا هو

یا من لا یغرالدنوب الا هو ...

 

تمام پنجره ها رو باز کردم

بوی باروون مستم میکنه

اگه الان مامان اینجا بود میگفت ببند زندگیت خاک گرفت

نمیدونست خودم خاک گرفتم

دلم خاک گرفته...

 

رب انی استغفرک استغفار حیاء

...

استغفرک استغفار رجا

و استغرک استغفار انابه

...

 

دلم می خواد الان همون شبی بود که دم مستجار نشسته بودیم و باورمون نمیشد 4 تایی یه همچین جایی توی اون شلوغی گیرمون اومده باشه

نماز خوندیم

گریه کردیم

به خدا گفتیم غلط کردیم

اما باز ...

 

دونه های باروون عین فیلمها شده

انگاری یکی ازاون بالاداره با شلنگ آب میریزه

 

یا ارحم الرحمین

 

دلم اون روزی رو میخواست که دل جفتمون واسه هجر اسماعیل پر میزد اما اینقدر شلوغ بود نمیشد رفت داخل

بسم الله گفتیم و یا علی

یه لحظه به خودم اومدم و دیدم غیر از ما 2 تایی هیچ کسی دیگه اونجا نیست

دوتامون توی حالت قنوت بودیم

دلمون نمیخواست تمومم بشه

...

 

سیدی لو علمت الارض بذنوبی لساخت بی

اولجبال لهدتنی ...

 

خدای من

خدای خوب من

خدای آرامش بخش زندگی من

نذار یادم بره

           هســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتی

هوامو داری

          مراقبمی

                    ...............



نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 12:32 عصر روز پنج شنبه 88 مهر 2

این روزها عجیب در تب و تابم

بارها و بارها به خودم وهمسرم یادآوری کردم که توی این همه مشکلات -که البته اسمش مشکل نیست و یه جورایی امتحان صبر کردن ه- چقدر خوبه که دل خوش کردیم به سفری که لبریز از آرامش ه!

یه عالمه کتاب گوشه ی اتاق ه که دلم میخواد بخونمشون

کاش کتاب کلوخهای بلور رو پیدا میکردم

چه دورانی رو باهاش گذروندم....

جمعه اولین جلسه کاروان ه

همه ش توی خاطرات 2 سال پیشم.......

توی جلسات،‏توی امتحانهای قبل از رفتن و ....

خدای خوب و مهربونمون

یه کم صبر و آرامش به جفتمون بده که بتونیم توی تصمیم گیریهای این روزا،مقابل مخالفتها بهترین عکس العمل رو نشون بدیم

 

خدایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا!

آن ده که آن به



نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 2:59 عصر روز چهارشنبه 88 تیر 3

این روزها

        گویی

               کسی

                     در باد

فـــــــــــــــــــــــــــــــــــریاد

                               میزند

المستغاث بک یا صاحب العصر و الزمان....

آقا اجازه!

ما دلمان تنگ است

برای شما نه!

ما را چه به این بلند پروازی ها

برای روح خودمان

که چندیست حتی بوی بهار را هم نشنیده است ...

 

اللهم عرفنی نفسک ....

آقا!

داریم ضللت عن دینی میشویم!

به دادمان نمی رسی؟!



نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 8:43 صبح روز شنبه 88 خرداد 30

و ناگهان چقدر زود گذشت ...

2 سال پیش روز میلاد خانم،بی بی دو عالم،‏حضرت زهرا (س) توی مدینه النبی بودیم!

اما انگار هیچ کدوم از اهل مدینه و زوار غیر ایرانی خبر نداشتند که امروز تولد پاره ی تن پیغمبرشونه!

3 تایی تصمیم گرفتیم بریم توی حرم نقل پخش کنیم!

اولش خودمون هم نمیدونستیم باید چی کار کنیم و از کجا شروع کنیم

برای نماز مغرب دیر رسیدیم و توی صحن نماز خوندیم، نقل و شکلاتها رو در آوردیم و از یه قسمت شروع کردیم به پخش کردن

فکر کنم ترکیه ای ها بودند که نمیدونستند اینی که دستمونه چیه،‏نقل رو گذاشتم دهنم و اونا هم به تبعیت از من ...

به زبون عربی و انگلیسی دست و پا شکسته ای براشون گفتیم که امروز،تولد بنت رسول الله است

خیلی ها متعجب میشدند و بعدش تبریک میگفتند....

اون روز بااینکه 3 تامون میخواستیم نشون بدیم شادیم از اینکه چنین روزی توی مدینه ایم اما ته دلمون یه غصه ی بزرگ بود ...

این جماعت حتی به احترام پیغمبرشون روز میلاد ام ابیها رو نمیدونستند ....



نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 10:0 صبح روز دوشنبه 88 خرداد 25

...

I need some Hug

I need kiss you

I need cry between your arms

I need you

I think that you are ALL my life although I always forgot THIS

please Hear that

پلیز بی ماین فور اِور

مِی آی مای دییِر گاد؟ 



نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 9:58 صبح روز پنج شنبه 88 خرداد 21

<      1   2   3      >